تنها خداست که شما را داوری می کند

 

اگر درستکار و صادقید، آدمها شما را فریب خواهند داد: با این وجود امین و صادق بمانید

اگر مهربان هستید، آدمها شما را به خودخواهی و غرض ورزی متهم می کنند: با این وجود مهربان باشید

اگر کامیابید، دوستانی بی وفا و دشمنانی واقعی خواهید یافت: با این وجود موفق باشید

اگر به شادی و آرامی برسید، دیگران حسادت می کنند: با این وجود شاد باشید

آنچه شما سالهایتان را برای بنایش صرف کرده اید، آدمها یک شبه نابودش می کنند با این حال بنا کنید

نیکی های امروزتان را به فردا فراموش می کنند، حتی اگر بهترین خود را ایثار کنید باز می گویند

کافی نیست: با این وجود بهترین خود را ایثار کنید

در سنجش نهایی، قضاوت های ایشان نیست که شما را می سنجد

تنها خداست که شما را داوری می کند.


اندوهی که .....

 

بسم الله الرحمن الرحیم

هر کس بخاطر دنیا غمگین شود، بر قضاء الهی خشمگین شده، و هر کس از مصیبتی

که به او رسیده شکایت کند از خداوند شکایت نموده و هر کس به نزد ثروتمندی برود و

به او به خاطر ثروتش تواضع نماید، دو سوم دینش را از دست داده و هر کس قران را

تلاوت نماید و هنگامی که از دنیا رفت بر آتش داخل شد از کسانی بوده است که آیات

الهی را به مسخره میگرفته و هر کس دلش شیفته ی محبت دنیا شود دل او به سه

چیز دنیا می چسبد: اندوهی که از دلش زایل نگردد، طمعی که رهایش نسازد و

آرزویی که ( هرگز ) به آن دست نیابد.


سرزمین لبخند خداوند

 

 

به نام خدای واحد و احد

با یاد و نام او مینویسم، شرح دل ، می نویسم از زمانی که در فضای اتاق معلق شدم. از حالتی که زجر آور بود . از فاصله با خواسته هایم ، از تنهایی . از زمانی که فقط کلمات و واژه ها همدم و مونسم بودند و به سختی و با التماس با من دوست میشدند. حتی این کلمات بی جان هم نیاز به خواهش دارند !

از بی فایده بدون اشک هایم می نویسم . از التماس های دلم که صدایش در کویر وجودم حتی از خالقش فرار میکند و باز هم ... تنهایی .

افسار مرکب ذهن گسیخته شده و به هر سو که بویی از آغوش گرم یک واژه می آید ، میدود و دریغ از تکان دادن دستی از راه دور.

نه، نمینویسم، فقط سعی میکنم بنویسم اما نمیتوانم ، نمیتوانم.

از جنگ و نزاع درونم میخواهم بنویسم. از خواستن ها و نتوانستن ها. از نزاعی که با همه ی نزاع ها و درگیری ها فرق داره. دو طرف این مبارزه به جای جنگیدن ، از هم فرار میکنند. از خلاء میدان مبارزه ، از بزرگترین بلای عالم ، از تاریکی ها و افتادن ها ، از ندیدن ها و نفهمیدن ها ، از عبرت نگرفتن ها ، از گریه های بی اثر، از شکسته شدن ظریفترین ظرف عالم وجودی، میخواهم بنویسم اما..... نمیتوانم.

از صدای شیون اهالی همسایه که چند لحظه ی پیش مادرشان آنها را تنها گذاشت .

از شک و تردید ، از دوراهی هایی که مدام برایم به وجود می آید و از عجز و ناتوانیم در برابر اراده ی نفسم . از پراکندگی ذهنم که نمیدانم دنبال چه می گردد.

شاید تمام وجودم دنبال یک لبخند از سوی خداوند است ؟ شما میدانید سرزمین لبخند خداوند به کدامین سو است؟

و باز هم از بی اثر بودن گریه ها و ناله هایم میخواهم بنویسم اما ....



روزگاری

روزگاری همه به ما می گفتند آفتاب و مهتاب ، روزگاری به ما می گفتند دو تا کبوتر ، دو تا عاشق ، عاشق های که هیچ وقت عشق آتشینشان خاموش نمی شود . به ما می گفتند قصه های شکسپیر ، قصه های بیژن و منیژه ، قصه های شیرن و فرهاد . آه دلم به درد می آید . در دل آرزوی دارم . همیشه خستگی هایم را باتو تو بودم و همیشه لبخندم برای تو بود و در این روزگار غریب خود گم شده ام . من آفتاب بودم و تو مهتاب . هر شب به یاد تو نگاهم به مهتاب است . هر شب به یاد تو نگاه می کنم و اشک هایم روی گونه هایم سرازیر می شود . هر شب کارم شده همین . در روزهای ناامیدی ، امیدی هست که تو برگردی . نمی دانم تو هم مثل من به آفتاب نگاه می کنی ، تو هم مثل من همین احساس را داری ، نمی دانم چه گویم از این روزگار خود خسته ام ، خسته ام . دیگر حرف هایم روی کاغذ نمی آید . دیگر حرف هایم کلیشه ای شده . چشم هایم را می بندم و می روم به ناکجاآبد . باز می شود چشم هایم در دشتی بسی زیبا ایستاده ام . زیبایی آن قابل تو صیف نیست . گل های زیبا . درختان بسی سر به فلک کشیده که رو به آسمان گذاشته اند . کنار برکه ای می آیم . سنجاقکی را می بینم از این سو به آن سو می رود . کنار دشت های زیبا کوه های بسیار زیبا و استوار ایستاده اند انگار سالهاست که به همین شکل هستند . چه می خواهم از این زیبایی . نگاه هم به آسمان هست . صدای خش خشی می آید و نگاهم به پشت خود . به او نگاه کردم . زیبایی آن قابل توصیف نیست و او هم به من نگاه کرد و گفت می شناسم تو را و من گفتم من را . بله از آسمان و از مهتاب تو را نگاه کردم و از آن روز به بعد با هم بودیم چرا که او فرشته ای زمینی نبود ، فرشته ای آسمانی .

محبت

یادمان باشد در املای زندگی

همیشه برای محبّت تشدید بگذاریم

 

تا از دوستی و انسانیت حتی نیم نمره هم کم نشود

 

امیدوارم...

نوشته

دربحث بی غرض ومنصف باش.بگذارحقیقت راهنمایت باشدنه تمایل به غلبه کردن.بدان که دستبابی به حقیقت تنهاپیروزی ای هست که ارزش تلاش دارد

شکلک های محدثه

نوشته ناب

ازمنطق برای سرکوب دیگران استفاده نکن.بلکه دربحث هاباملایمت وبه عنوان ابزاری برای روشن ساختن موضوع ازآن استفاده کن.

شکلک های محدثه

درست یاغلط

درست یاغلط بودن هرچیز رادرقلبت احساس کن.تاقدرت استدلا ل ذاتی و واقعی ات پرورش یابد.قدری خودراازنقطه نظرات دیگران جداکن.

شکلک های محدثه

الهی شکرت

آن را زندگی نمی نامم ؛

تمام لحظاتی که بدون یاد تو طی می شوند ...

الهی شکرت

جملات زیبا گیله مرد

 

شکلک های محدثه

اعتراف من

کاش ، به همان اندازه ای که از حرف مردم میترسیم،

از تو می ترسیدیم ...

که اگر اینگونه بود دنیای ما دنیای دیگری بود ،

و آخرت ما آخرت دیگری ...

کاش ...


جملات زیبا گیله مرد

 

شکلک های محدثه


 

شمشیر عقل

شمشیر عقل رادرآتش عمل شکل بده فکری رادنبال کن که نه فقط منطقی بلکه عملی هم باشدوتوان  انجامش باشدنه طوری باشدکه خود درآتشش بسوزی

یادم باشد

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم

 

حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم

 

آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

 

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم


که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم

 

هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست

 

 نمی تواند با دیگران مهربان باش

بادبادک



کاش در این صفحات روزگار خود را چون بادبادکی کوچک


در دستان کودکی خندان میدیدم


که با بالا رفتنم لبانش بخندد و با شوق بچرخد و برقصد



دوست بدار برای جاودانگی

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ...

دلگیر مباش !

که نه تو گنهکاری و نه او ...

آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین ...

من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد

و تنها یکی سپاسش گفت !

من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده

یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند

از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند ...

پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش ...

که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد

تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری ...

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد

پس به راهت ادامه بده ...

دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند

تو به پاس زیبایی عشق ، عشق بورز و جاودانه باش ...

هيچ وقت...

هيچ وقت...


بيش از حد عاشق نباش...


بيش از حد اعتماد نكن.....


بيش از حد محبت نكن.....


چون همين " بيش از حد "


به تو بيش از حد آسيب مي رسونه !!!

باید یاد بگیری

مــــی دونــــی رفیق!!

بایـــــد بفهـــــمی وقتـــــی دلــــت می گیـــــره …
تنــــــــــــــــــــــــهایی
!
بایـــــد یاد بگیــــری از هـــیچ کس توقــع نداشـــته باشـــی !

بایــــد عــــادت کنـــی که با کســــی درددل نکــــنی !

بایـــــد درک کنـــــی که هــــر کس مشــــکلات خــــودشــــو داره !

بایــــــــد بفهـــــمی وقتـــــی

ناراحتــــــــی …
دلتنــــــــــگی …

یا بـــی حــــوصــــله ای …
هیــــچ کس حـــوصله ی تــــو رو نــــــداره !

دیـــــــــــــــــگه بایــــــــــــد
فهمـــــــــــیده باشـــــی
همــــه رفــــــــــیقِ وقتــــــهـای خـــــوشی اند !



من خانه ام را گم کرده ام

مدتهاست گم شده ام

بین کلماتم

بین نوشته هایم

بین بیداری و خوابم گمشده ام

تجربه کرده ای گمشده گی را ...

از هرطرف که می روی به بن بست می رسی ...

به تاریکی ...

به هیاهوهای خالی از صدا !

به نگاههائی که مرده اند !

به صداهائی که در گلو خفه شده اند !

به لبخندهائی که روی لبها خشکیده اند !

گمشده ام و خودم را میان این همه بودن ها ! میجویم

اما هرچه میگردم بیشتر در میابم که من ساکن این زمین نیستم ...

من خانه ام را گم کرده ام ....



کلیدآرامش

کلیدآرامش چند وقتیه باز زندگیم دچار تلاطم شده و چرخ ارابه روزگار برام لنگی می زنه ... انگار داره از توی سنگلاخ عبور می کنه ... صدای لک و لکش روی سنگ ریزه ها آرامش را ازم گرفته ...

نبودن آرامش ... !!! بهش خیلی فکر کردم ... چیزی که الان توی زندگیم گمش کردم ..

خودم رو توی دریای متلاطمی می بینم که از هر طرف دست و پا می زنم به ساحل امنی نمی رسم...

همه تلاشم برای آرام شدن بیهوده بود ... چون میخواستم چیزی باشم که نباید باشم ... چون چیزی را می خواستم که خواستن یا نخواستنش ، دادن یا ندادنش دست من نبود ....

من کلید آرامش را گم کرده بودم و این کاملا درست بود ... کلید آرامش دست من نبود ...

دیشب توی دل شب با صدای قطرات بارون بیدار شدم ... چه بارون زیبائی ... سکوت و تاریکی مطلق شب هم نتونسته بود اون همه زیبائی و طراوت را از بارون بگیره ...

پنجره را بازکردم تا کمی نسیم بیرون صورتم را نوازش بده ... دستم را گرفتم و چند تا قطره بارون کف دستم جاخوش کردند دستم را به صورتم کشیدم و بی اختیار گفتم خدایا شکرت ...

و بعد از گفتن این کلمه با خودم زمزمه کردم که ...

خانه خدا تنها خانه ایست که کلیدش را همه دارند برای واردشدن به خونش کافیه فقط کلید را بچرخونی...

یاد خانه خدا افتادم ... یاد روز آخری که بارون گرفت ... همه از زیر بارون فرار کردند و خودشون را به زیر سقف رسوندند عده کمی هنوز زیر بارون مونده بودند ... و من جزو این انگشت شمارها بودم ...

خونه خدا نه بهتره بگم خود خدا .... کلید آرامش من اون بود ... و چرخوندن این کلید آرامش این بود که خودم رو زندگیم رو همسرم رو و همه و همه را به اون بسپارم ....

وقتی اون هست یعنی همه چیز هست .... وقتی اون باشه یعنی آرامش هست و وقتی اون نباشه و یا حضورش کم رنگ بشه یعنی چرخ زندگی توی سنگلاخ لک لک بزنه ....

خدا یه بار دیگه میخواست یادم بیاره که توکل یعنی همه چیز را به خودش بسپاری ... می خواست بهم بگه بنده من ... تلاشت را بکن ... بایست محکم استوار با قلبی مطمئن و بدان و یقین داشته باش که همه چیز همانی خواهد شد که من می خواهم ....

قلبم آرام گرفت .... نگاه کردم دستم پر شده بود از قطرات بارون .... و میدانستم این قطرات بوسه های خداست بر گونه های بندگان مخلصش ...

آرام دستم را بر گونه هایم کشیدم .... و حالا آرامتر از دیروزم .... آرامتر از تمام روزهای گذشته ....


بی نام

مشتی خاکم، سبک و آزاد و بی تعلق. نامی ندارم و کسی مرا نمی شناسد. با باد سفر می کنم. گاهی در باغچه ای کوچک اقامت می کنم تا به ریشه ای کمکی کنم و غذای گیاهی کوچک را به او برسانم؛ و گاهی به بیابان می روم تا خلوتی کنم و از خورشید، سکوت و سوختن بیاموزم ...

جرات کن

 

 

وقتی روزی جدید شروع می‌شود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمی کن…

وقتی به تاریکی رسیدی، جرأت کن و اولین کسی باش که شمعی روشن می‌کند…

 

 

 

وقتی بی‌عدالتی وجود دارد، جرأت کن و اولین کسی باش که آن را محکوم می‌کند…

وقتی به دشواری برخورده‌ای، جرأت کن و به کارت ادامه بده…

 

 

 

وقتی به نظر می‌رسد زندگی به زمینت می‌زند، جرأت کن و با زندگی بستیز…

وقتی احساس خستگی می‌کنی، جرأت کن و به راهت ادامه بده…

 

 

 

وقتی زمانه سخت می‌شود، جرأت کن و از آن سخت‌تر شو…

وقتی عشق آزارت می‌دهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو…

 

 

 

وقتی کسی را در رنج دیدی، جرأت کن و او را التیام بده…

وقتی کسی را دیدی که گم شده است، جرأت کن و راه را به او نشان بده…

 

 

 

وقتی دوستی به زمین افتاد، .....

جرأت کن و اولین کسی باش که دستش را بسویش دراز می‌کند…

وقتی احساس شادمانی می‌کنی، جرأت کن و دل کسی را شاد کن…

 

 

 

وقتی روز به انتها می‌رسد، ......

جرأت کن و به این احساس برس که بیشترین تلاشت را کرده‌ای…

جرأت کن و به بهترین کسی که می‌توانی تبدیل شو…

 

 

همیشه جرأت کن!  

       

اس ام اس سنگین – متن تکان دهنده – جملات مفهومی


وقتی حداکثــــری وجود نداره ،
بهتره آدم حداقل از حداقــل ها لذت ببره . . .
.
.
.
ﺟﻨﮕﻞ فقط دیدنی نیست
ﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ . . .
.
.
.
آن گاه که در آغوش تـــــو بود . . . فرشتـــه اش میخواندے
حــــــــــالا که در آغوش دیگریست . . . فـــــــــاحشہِ ؟
.
.
.
از روے کینــه نیــسـت اگــر خـَنجــر بــه سـینــه ات مــے زننــد
ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو
دل مــــے برنـد!
.
.
.
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!
.
.
.
آدم هــــا موجوداتـــی هســــتند که،
بــــرای نزدیکــــــ ـــ شدنشــــون،
باید ازشــــون دوریــــــــ کـــرد…
.
.
.
دور باشـــی و تــپــــــنده …
بهتر است از این که …
نزدیـــک باشی و زننـــــــده …
این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی …
دیگر تنـــــــــها نخواهی بود …
.

.
.
وضعیتی ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ کی نیکی ﻣﻴﮑﻨﻪ ﭘﺎی ﻟﺮﺯﺷﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ!
.
.
.
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !
.
.
.
.
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم
نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ”
برای اینکه ” خفه نشم ”
همین !!
.
.
.

هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه ” دل خــود ” مــدیـون مےمــآنم…
بــرای تمـام
“دلــم مےخواســـت” هاے
بے جواب مــانـده اش !!
.
.
.
در روزگاری که “دروغ” یـک “واقـعـیت عمــ ــ ــ ــ ـومـی” است . . .
به زبان آوردن “حقیقت” یک “اقدام انقلابی” محسوب می شود !
.
.
.
بغض ها را گاهى باید قورت داد ،
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست …
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !
.
.
.
اگر حرف وزن نداره ؛
پس چه جوری کمر آدم رو میشکنه ؟!
.
.
.

زیادی که خودتو دست پایین بگیری
میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش !
.
.
.
یکی برای هر نفس حوایی دارد و دیگری هوایی برای نفس هایش ندارد !
.
.
.
فاصله تان را با آدم ها رعایت کنید؛
آدم ها یکدفه می زنند روی ترمز؛
و آن وقت شما مقصری …!
.
.
.
.
زمونه ی بدی شده!
حتی با افزودنی های غیرمـجاز هم
اعتباری بــه ماندگاری بعضی دوستی ها نیسـت…
.
.
.
این روزها همه آدمها درد دارند …
درد پول
درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم !
.
.
.
ین روزها احساس میکنم شـــدیدا هستیم و در عین حال
عمـــیقا نیستیم …
.
.
.
دور گردنش شال پیچیدند،
و سرش کلاه گذاشتند و رفتند …
کسی نفهمید همین محبت ها آدم برفی را آب کرد
.
.
.
کاش دنیا چند ثانیه خفه می شد،
تا من با خودم گپی بزنم…
.
.
.
به هرکس که می نگرم در شکایت است ،
درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!
.
.
.

مُراقــب بــآش
به چه کسـی اِعتــمـــآد میکنی،
“شیـــــــطان” هَـــــم یه زَمــــــآنـی “فرشتـــــــــــه” بــود
.
.
.
ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ!
ﺍﻣّﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ،
ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﻫﻤﻨﻔﺴﯽ ﻫﺴﺖ ؟!
.
.
.
هر چقدر عینکم را تمیزتر میکنم ، دنیا کثیف تر میشود …
.
.
.
زنــدگـی ، اتّفــاقِ نـادریـست !
کـه بــرایِ بـعضـی از زنــــده ها می اُفتــد !
.
.
.
عشق های امــروزی
بی نام
قابل انتقال به غیر
و معاف از احساس میباشند . . .
.
.
.
.
چشم هایم را می بندم
گوش هایم را می گیرم
زبانم را گاز می گیرم
وقتی حریف افکارم نمی شوم
چه درد ناک است فهمیدن
.
.
.

گرگ همان گرگ است ، شغال همان شغال
و بین این همه حقیقت تنها آدم است که آدم نیست !
.
.
.
واقعیت ها را هر روز صبح جا میگذارم پشت اتاق گریم،
از بس آدمها واقعی بودنمان را دوست ندارند . . .
.
.
.
هیچ کس در این دنیــــــــــا سـرش شلــوغ نیست … !
همه چیـــز به اولـویت ها بر میگـردد !
.
.
.
مواظبم باشید ، دست هایم را بگیرید
می گویند آلزایمر گرفته ام اما من فقط دنیایتان را نمی شناسم !
.
.
.
وقتى با یک دست
نقاب هایشان را نگه داشته اند
و با دست دیگر
کلاه بر سرم مى گذارند
انتظار زیادیست
که بخواهم نوازشم کنند…!
.
.
.

دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !
.
.
.
بیشتر از هرکسی … خودت را دوست داشته باش!
جوری که هر کجا نشسته ای … هر جا که می روی ….
در هر کاری که میکنی … “خــــــــودت ” حضور داشته باشد ،
یــــک حضــــــــــور بـــی ماننـــد …
اما خالــــــی از تکبــــر ، حسادت ، ریــــــا …
باور کن تا عاشق خودت نباشی ….
عاشق هیچ کس نمیتوانی بشوی ….
و هیچ کس هم ..(!)… عاشقت نمیشود !
.
.
.
.
در روزگاری زندگی میکنیم کـه:
هَرزگی “مـُـــــد” اســت !
بی آبرویــی “کلاس” اســـت !
مَســـــتی و دود “تَفـــریــح” اســـت !
رابطه با نامحرم “روشــن فکــری” اســت !
گــُـرگ بــودن رَمـــز “مُوفقیت” اســـت !
بی فرهنگی “فرهنگ” است !
پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه “رشد ونبوغ” است !
.
.
.
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻫﻤﯿﻦ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻫﺎ
“ﻋﺰﯾﺰﻡ” ﻫﺎ
“ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ” ﻫﺎ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ !
ﻫﻤﯿﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻫﻤﯿﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ “ﺁﺷﻖ” ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺩﺍﯼ”ﻋﺎﺷﻖ” ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﻧﺪ!
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻋﺸﻖ!
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺳﺮﺵ ﮐﻼﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ،
ﻧﻪ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻘﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ !
.
.
.

مــهـــم نــیـــســـت چـــقـــدر بـــالایــــی،
مـــهـــم ایـــنـــه که اون بــــالا
لاشــــخــــوری یــــا عقاب . . .

اس ام اس داغ غمگین و جمله های عاشقانه دلشکسته

ﺩﯾـﺪﻩ ﺍﯼ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻫـﺎﯼ ﺍﺗـﻮﻣﺒــﯿﻞ ﺭﺍ ﻭﻗـﺘـﯽ ﺿﺮﺑــﻪ ﺍﯼ ﻣــﯽ ﺧـﻮﺭﻧـﺪ ﻭ ﻣـﯽ ﺷـﮑﻨـﻨـﺪ !؟
ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷـﯿﺸــﻪ ﺧــﺮﺩ ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ
ﻭﻟــﯽ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧﻤــﯽ ﭘﺎﺷــﺪ !؟
ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻫﻤـــﺎﻥ ﺷــﯿﺸــﻪ ﺍﻡ ؛
ﺧــﺮﺩ ﻭ ﺗــﮑـﻪ ﺗــﮑــﻪ ،
ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧـﻤـــﯽ ﭘــﺎﺷـﻢ ﻭﻟـــﯽ ﺷــﮑـﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ . . .
.
.
.
حــال و روز زنــدگــی مـن را ،
وقـتــی نبـاشـی یــک کـلمه تــوصیــف می کنــد
الـفـــاتحه…
.
.
.
گاهی بی صدا نگاهت میکنم …
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ،
شاید اگر بغضم فرو نشیند
صدایت کنم …
.
.
.
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .
.
.
.
بهش گفتم دیگه نمی خوامت !
خندید و رفت !
تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود . . .
.
.
.
حالا که رفتهــ ای،
ساعتهــــا به این می اندیشم
که چرا زنــــده ام هنـــوز؟
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم؟
خدا یادش رفته استــــــ مرا بکشــــد،
یا تــــــو قرار استــــــ برگردی؟!
.
.
.
ست سرنوشت را …
بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …
او دزد ” آرزوهـــــــای ” مـن اســــــت
.

.
تلخ میگذرد این روزها !
که قرار است از تو …
که آرام جانمی برای دلم یک رهگذر معمولی بسازم…!
.

.
.
به پای هم پیر شدیم !
من ، و خیال تو . . .
.
.
.

دلـــم چـِـه کــودکــانــه بَهــانــه ی تــو را میگیـــرد،
امـــا تــو بـــزرگـــانــه بِــه دِل نگیـــر…
فقـــط بگــــو : کــــودکـــ استـــ، نـِـمی فهمــد…
.
.
.
ﭼﻪ ﺣﻤﺎﻗﺘﯽ . . .
ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ،
ﭼﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ..
.
.
.
بــ ـی هـَــوا رَفـتــی !
بــی” نـفـس ” مـــانــدَم . . . !
.
.
.

دردنـــــآک اســـــت
دوســـــتـَش بـدآری
و گمـــــآن کنی دوســـــتـَت دآرد
حــــآل آن کـِه
او یــِگــآنه هـَســــتی تو بآشـَـد
و تـــــو
یـــِــکی از هــزآران لــــــذت او …
.
.
.

دیوانه امـ میخـوانیـد
گاهــــی که از سـر بغـضـــ
گریـــه میکنمــــ
مجنـونـمـــ میخوانیــد
ای جـــماعـــــــت!
سازهایـــتــــان را کــــوکـــــ کنـــــید
تا به هر سـازی که شــما میخواهــید برقصمــــــ…
.
.
.
یه وقتایی باید رفت…!
اونم با پای خودت…!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…!
ولی بدون…
یه روزی…
یه جایی…
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی…
.
.
.

مــرا کَس بسیــار اَستــ ؛
اَفسوس !
کـﮧ בِل یکـ نـا کَس مے פֿواهَـב …!
.
.
.
هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
.
.
.
شب را دوستـــ ــ ـ دارم …!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند …
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
.
.

.

نمیدانم به مسافر دل بستم
یا
مسافر شد آنکه به او دل بستم . . .
.
.
.
با کسی باش که…
وقتایی که دلت گرفته…
حوصله نداری…
ناراحتی…
حس میکنی یه دنیا غم داری…
بلد باشه شادت کنه!
راه قلبتو بلد باشه!
تنهات نذاره!
.
.
.
مدت هاست …
بی آن که باشی؛
با تو زندگی کرده ام!
تلخ تر از این؟
.
.
.

ﻫﻤــــﻮﻥ ‫‏ﭼﻨﺪ‬ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺑﻔﻬـــــــــﻤﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﻣـــــــﯿﺪﻭﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿـــــــﺎﻡ
ﺑــــــﺎﻭﺭﮐﻦ . . .
.
.
.
تو برو ، من هم برای اینکه راحت بروی میگویم :
باشد ، برو خیالی نیست …
اما کیست که نداند بی تو تنها چیزی که هست خیال توست …
.
.
.
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…!
.
.
.
از تو گفتن سوزش چشم می آورد و از تو نگفتن تورم گلو
بگویم یا نگویم ؟
.
.
.

هیچکس بعد هیچکس نمرده
ولی …
خیلیا بعد از خیلیا ، دیگه زندگی نکردن . . .
.
.
.
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ،
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ !
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ،
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ، ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺶ !
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ، ﻧﯿـﺴﺖ !
ﻫﺮﮔﺎﻩ،
ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ،
ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ،
ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ
.

.
.
پر از اشکم ولی میخندم به سختی
به قول فروغ که میگفت:
شهامت میخواهد سردباشی و گرم بخندی!
.
.
.
آنقدر از حادثه پرم که وقتی به خانه می رسم ،
تلویزیون لم می دهد روی کاناپه تا مرا تماشا کند !
.
.
.

سخت است . . .
“او” کردنِ “تویى” که همه زندگى “من” بود !
.
.
.
می خوآهی بـــــــروی؟
بـَهآنه می خــــــواهی؟
بگذار مـَن بهانه رآ دستت بدهم
برو و هر کس پرسید چــــــــــــرآ
بگو : لجــــــوج بود , همیشـــــه سـَرسختآنه عآشــــــقم بود
بگو : فـَریآد می کرد , همه جآ فریـاد می کرد که مرآ می خوآهد
.
.
.
یـــه حرفهائیــم هســت توی زندگـــی کـه فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی !
.
.
.

در شهری که بوی عید نیست …
چه فایده …
جوانه ی درختان …
نور خورشید …
لباس نو …
من تنها با تو عید را می خواستم …
.
.
.
ما گول خوردیم وقتی گفتند “سلام سلامتی می آورد” ؛
ما از همان روز که به عشق گفتیم “سلام” تا به امروز تب کرده ایم !
چه سلامی ؟ چه علیکی ؟ ما جوابی هم از عشق نگرفتیم …
.
.
.
ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮی ﺑﻴﺎیی ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎی ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ کنی ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍی ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ یک ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎبی بکشی ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
راستی ﻣﻦ ﺭﻭی ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻫﻢ یک ﺧﻨﺪﻩ می ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ ؟
.
.
.

گراهام بـــل عــــزیز!
تلفنی که زنـــگ نمی خورد که نیـــازی به اخــــتراع نداشت!!
حوصـــله ات ســـر رفته بود،
چــــسب قلـــــب اختراع می کردی
می چسباندیم روی ایـــن ترک های قلب صاحب مـــــرده مان
و غصـــه زنـــگ نخوردن تلفـــــنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم!
.
.
.
وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند
تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد
سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد
.
.

.
.
می دونی
باید بفهمی وقتی دلت می گیره …
تنهایی !
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !
باید بفهمی وقتی
ناراحتی …
دلتنگی
یا بی حوصله ای …
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیقِ وقتای خوشی اند !
.
.
.

مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!
بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…
بے توخسته ام وباتو בر فرار…!
בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!
مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!
از سڪوتم بترس …
وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….
لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا … !
.
.
.
آدم ها می آیند…
خودشان را نشان می دهند…
وقتی که برایت مهم نیست…
اصرار می کنند!
اصرار برای اثبات وجودشان،
برای اثبات بودنشان…
و ماندنشان!
اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان…
همان آدم ها،
وقتی که پذیرفتی بودنشان را ،
ماندنشان را…
وقتی که باورشان کردی…
می روند!
به بهانه‌های پوچ!
به بی‌بهانگی!
به سادگی!
می روند…
می روند…
و تو می مانی با باوری که …!

اس ام اس های مهربانی پیامک عشق و محبت

 

آدمهایی که این جمله رو می شنون خوشبخت ترین آدمها هستند:
“عیب نداره با هم درستش می کنیم”
.
.
.
مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم
… و غریبه هــا “لایک” زدند …
… کــاش می توانستم
صدای تــو را بنویسم!
.
.
.
امشب دلم هوای آن کافه را کرده
که چایش از مهر تو
و قندش محبت تو باشد
و تنها مشتری کافه من باشم …
.
.
.
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
.
.
.
مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید
مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود
.

.
.
لبخند که می زنی
از پس رنج ها …
چنان شیفته ام می کنی
که بهار را با مهربانی ات تاخت می زنم
و باز هم پیروزم !!
.

.
.
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی دوست بدار و محبت کن … !
کاری که خدا با تو می کند…
.
.
.
مهربانی زبانی است که برای کور دیدنی ، برای کر شنیدنی و برای لال گفتنی است
.
.
.
مــُــحبـــــت
تنـهـــــــا جــوشـکــــاری است کــه،
دلهـــای شـکـسـتـه را رایـــگان جــوش مـی دهـــــد . .
.
.
.
مهربانیت را به دستی ببخش که می دانی با او می مانی
وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی که دوستت دارد !
.
.
.
به یکدیگر مِهر بورزید‌‌ اما از مِهر بَند نسازید
بگذارید که مِهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما …
.
.
.
مهربانیم را چنان گریاندند
که بوی نا گرفت….

نا مهربان شدم!
.

.
.
وقتی با تو آشنا شدم درخت مهربانیت آنقدر بلند بود
که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم
معجون زیبایت آنقدر شیرین بود
که هر چه نوشیدم سیراب نشدم
و دریای عشقت آنقدر وسیع بود
که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم
و سرانجام در آن غرق شدم

نوشته مفهومی و تاثیرگذار “نامه مادر به فرزندش”

 

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.

اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم.


اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم.

اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم.

برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی.

وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم.

وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی.

وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.

روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم.

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی.

یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی.

زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید.

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم.


فرزند دلبندم، دوستت دارم


جمله های غمگین دوری اس ام اس جدید فاصله

 

دور که میشوم، نزدیکتر می آید…!
نزدیک که میشوم، دورتر میرود…!
انگار که این ” فاصله ”
همیشه باید به شکلی رعایت شود !
.
.
.
زمستان است
و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند
ولى . . .
نمیدانم چرا دارند این روزها
هى بلندتر میشوند، بى تو !
.
.
.
بین
من و تو
مرگ نمی تواند جدایی بیندازد…
فاصله که دگر هیچ…
.
.
.
در دوری لذتی است که در با هم بودن نیست
چون در با هم بودن ترس از فراق است و در دوری شوق دیدار . . .
.
.
.
رفتــه ای
و مــن هــر روز،
بــه مــوریــانــه هــایــی فکــر مــی کنــم
کــه آهستــه و آرام
گــوشه هــای خیــال ام را مــی جــونــد!
تــا بــی “خیــال” نشــده ام،
بــرگــرد . . .
.

.
هرگز از دوری این راه مگو!
و از این فاصله ها که میان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترین شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی ست
.
.
.
گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دورو بری
ماه میتابد و انگار تویی میخندی
باد می آید و انگار تویی میگذری
.
.
.
میخواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم،
دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود،
کمی نزدیکتر بیا
میخواهم با تو بودن را حس کنم …
.
.
.
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …
.
.
.
آنقـدر نیستـی
کــه گاهــی حـــس مـی کنـم
عشــق را نسیـه به مـن داده ای
بی تـابــم !
نقـــد می خــواهـمــت . . .
.
.
.
مثل این که این دل، آدم بشو نیست !
با لبخندت خر می شود و با دوریت سگ !
.

.
.
امتداد فاصله از اعتبار عاطفه نمی کاهد
همیشه هستی ، همین حوالی . . .
.
.
.
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود …
.
.
.
چندان هم دور نیستی ؛
فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای !
آری ، “نمیدانم” کجایی ؟
.
.
.
گـوش مـاهـی هـای سـاکـت
جـیـرجـیـرک هـای خـامـوش
کـلاغ هـای بـی خـبـر
هـمـه بـه احـتـرام نـبـودنـت سـکـوت کـرده انـد . . .
.
.
.
بدون قافیه ماندم، دل غزل تنگ است
چقدر شاعر این روزها دلتنگ اســـت
مرا به خال لب دوست بازگردانـیــــــد
اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است
.
.
.
مگر بین منو تو چقدر فاصله است
که هر چقدر سکوت میکنم …
نمیشنوی ؟
.
.
.
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که اسمت را درون سینه ام دارم
.
.
.
روزگـار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کند
و نـمـره ی من باز می شود صـفر !
هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام …
.
.
.
با یک عالمه فاصلـــه از خودم
انتظــــار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهـــــایم محــــال بودند …
.
.
.
اونی که گفته :
دوری و دوستی !
یا طعم دوستی رو نچشیده ؛
یا درد دوری نکشیده …
.
.
.
بــآ مـَن از بـودن بـگـــو …
گـوشــم را کــَـر کـرده….
هـیـآهـوـےِ نــَـبودنـتـــ ـــ ـ
.
.
.
طب مدرن ، طب سنتی ، طب سوزنی ، همه را امتحان کرده ام
درد بی درمان است درد دوریت !
.
.
.
زمانی “من و تو ” بودیم و “دیگران” در کنارمان
حال ” من و تو “هستیم اما “دیگران ” بین مان
.

.
.
اگر چه از تو دور هستم اما تو را در قلب خویش حس میکنم
حتی نزدیکتر از آن دو عاشقی که در آغوش هم هستند …
.
.
.
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم
به خیالش تو را از من دور کرده نمیداند جای تو امن است
اینجا در میان دل من …
.
.
.
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
.
.
.
می نوشم …
نه چای نیست…
قهوه هم نیست…
حتی شوکران هم نیست
اما تلخ است…
تلخ تر از آنچه تصورش را کنی…
سالها قهوه ها را تلخ نوشیدم…
چای را هم…
من اینبار ثانیه های دور از او را می نوشم و نفس میکشم
و این تلخ… فرق دارد…
این تلخ جان فرساست…
.
.
.
تو می گذری…من می گذرم
تو از من – من از دل
تو می خندی…من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی…من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی…من می روم
تو از اینجا - من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا ……. تا …… اینجا
چقدر فاصله است !

نوشته های فوق العاده مفهومی و جملات قشنگ معنی دار

برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت !
.
.
.
مشکل اینجاست،
همیشه آدم های تنوع طلب
دست می گذارند رو آدمهای وفادار !
.
.
.
آدمای بزرگ همه چیزشون بزرگه…
حتی اشتباهای کوچیکشون !
.
.
.
ای کاش انسانها همانقدر که ازارتفاع میترسیدند ,
کمی هم از پستی هراس داشتند…!
.
.
.
اشیا برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
ولی افسوس امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیا دوست داشته می شوند !
.
.
.
خودبینی، دیدن خود نیست
خودبینی، ندیدن دیگران است . . .
.
.
.
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
.

.
اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر . . .
.
.
.
قله ای که چند بار فتح شود ؛
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش !…
.
.
.
گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند . . .
.
.
.
“پایِ “معرفت میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه . . .
.
.
.
وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است . . .
.
.
.
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تابگیرنت …
اگه خودتو بگیری میندازنت !
.

.
.
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرت میخوام . . .
.
.
.
عمری را تلف کردم تا بفهمم فهمیدن همه چیز لازم نیست.
(رنه کوتی)
.
.
.
مزرعه را موریانه خورد
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
،لعنت به این حماقت!
.
.
.
آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند . . .
.
.
.
“زمان” وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” . . .
.
.
.
هیچکس نمیتواند یک شخص را تغییر دهد
اما یک شخص میتواند دلیلی برای تغییر یک فرد باشد
.
.
.
مردم می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما باید اینگونه باشد،
” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ”
هیچکس کامل نیست
.
.
.
قـــــطـره هـــای کــــوچـک آب
اقـــــیـانــــوس بــــزرگ را مـــی ســازنـــد
دانـــــه هـــای کــــوچــک شـــن
ســــاحــل زیــــبـا را . . .
لـــــحـظه هـــای کـــــوتاه
شـــــایـــد بـــی ارزش بــــه نــــظـر بــــرســـنـد ، اما …
.
.
.
همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم
اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم …
.
.
.
خواندن بی اندیشه بیهوده است
و اندیشه بدون خواندن خطرناک . . .
.
.
.
آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
.
.
.
اگر توی ذهنتون کاری در نظر دارید
همین الان انجام بدید
گاهی اوقات
“بعد” ، میشود ”هرگز” . . .
.
.
.
نگرش درست نیمی از موفقیت است :
یکی میگفت شب فرا رسیده است
در حالیکه دیگری میگفت صبح در راه است . . .
.
.
.
ایستادگی کن تا روشن بمانی ؛
شمع های افتاده خاموش می شوند
(احمد شاملو)
.
.
.
سخت است حرفت را نفهمند و سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند…
حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ ، اشتباهی هم فهمیده اند
(دکتر علی شریعتی)
.
.
.
بسیاری ترجیح می دهند بدبخت باشند، و مردم آن ها را خوشبخت بدانند
تا خوشبخت باشند و مردم آن ها را بدبخت بدانند . . .
.
.
.
مــرا بــــرای دزدیــدن تـکـه نـانـی بـه زنـدان بـردنـد
و پـانـزده سـال در آنـجـا هـر روز یـک قـرص نـان کـامـل مـجـانـی خـوردم
(ژان وال ژان – بینوایان)
.
.
.
دوست بدار کسی را که دوستت دارد حتی اگر غلام درگاهت باشد
دوست مدار کسی را که دوستت ندارد حتی اگر سلطان قلبت باشد
.
.
.
کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم
مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند
و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده . . .
.

.
.
همیشه ۲۵ درصد از یک سهم بزرگ
خیلی بهتر از ۱۰۰ درصد از یک سهم کوچکه
( دیالوگ فیلم بیلیارد باز )
.
.
.
گاهی وقت ها “سکوت” بهترین حرف
و “نبودن ” بهترین حضور است . . .
.
.
.
بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن
که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است !
.
.
.
خـــــشـم ،
بـــا دیــــوانــگی آغــــاز مـی شـود و بـــا پــــشـیمـانـی پـایـان مـی پــذیــرد . . .
.
.
.
هیچ کدام از ما با “ای کاش”، به جایی نرسیده‌ایم . . .
.
.
.
دانستن جرم کمی نیست
وقتی که…
بدانی و عمل نکنی…
بدانی و بگذری…
بدانی و نادیده بگیری…
بدانی و بشکنی…
.
.
.
شــــیــــر برایِ اثــــباتِ قــــــــدرتش
نیازی به جنگیدن با هر شــــغال و کــــفتاری نداره . . .
.
.
.
وقتے قهرمان جهان شدم
آنگاه فهمیدم که باید بیشتر خم شوم
تا مدال قهرمانے را به گردنم بیاویزند . . .
(جهان پهلوان غلامرضا تختی)
.
.
.
عجب حکایتیست دنیا …
دستی که داس برمی دارد
همان دستی است که کاشته بود …
.
.
.
عکس‌های قشنگ، دلیل بر زیبایی تو نیست
ساخت دست عکاس است
درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی
“مرحوم خسرو شکیبایی”
.
.

.
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم ، قلم ، قسم !
سه چیز را پاک نگه دار : جسم ، لباس ،خیال !
از سه چیز کار بگیر : عقل ، همت ، صبر !
از سه چیز خود را دور نگهدار: افسوس ، فریاد ، نفرین !
سه چیز را آلوده نکن : قلب ، زبان ، چشم !
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن : خدا ، مرگ و دوست …
.
.
.
حـــکایـت زنـــدگی مـا شـده مــثـل دکــمـه ی پـــیـراهـن
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی ،
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری !
بــــدبـخـتـی ایــنـه کـه ؛
زمــانی بـه اشـــتـبـاهـت پـــی می بـری کـه رســیـدی بـه آخــــرش . . .