مدتهاست گم شده ام

بین کلماتم

بین نوشته هایم

بین بیداری و خوابم گمشده ام

تجربه کرده ای گمشده گی را ...

از هرطرف که می روی به بن بست می رسی ...

به تاریکی ...

به هیاهوهای خالی از صدا !

به نگاههائی که مرده اند !

به صداهائی که در گلو خفه شده اند !

به لبخندهائی که روی لبها خشکیده اند !

گمشده ام و خودم را میان این همه بودن ها ! میجویم

اما هرچه میگردم بیشتر در میابم که من ساکن این زمین نیستم ...

من خانه ام را گم کرده ام ....